خاطرات شيرين
با رايان شکلات داغ درست ميکنيم و دو تايى ميشينيم به نوشيدنش با سر و صدا و بهبه گويان!
نمىدونم چرا ياد مغازهى جوادآقا مىافتم و هات چاکلت هايى که گاه به گاه براى مشتريها درست ميکرديم ، و اونوقت ياد رفيقى مىافتم که يه روز جيغ کشون اومد دم در خونه که الى، کار پيدا کردم براى هر دو تامون!!!
و بعد تا مدّتها که هنوز هم ادامه داره ما قصه داشتيم براى خنديدن و ريسه رفتن.
فقط بخاطر چند ساعت کار نه چندان دلچسب در يک ساندويچ فروشى، ما کلى بزرگ شديم و خنديديم و با هم رفيقتر…
زندگى خيلى باحاله، حتى وقتى درست حاليمون نيست چقدر باحاله!
نمىدونم چرا ياد مغازهى جوادآقا مىافتم و هات چاکلت هايى که گاه به گاه براى مشتريها درست ميکرديم ، و اونوقت ياد رفيقى مىافتم که يه روز جيغ کشون اومد دم در خونه که الى، کار پيدا کردم براى هر دو تامون!!!
و بعد تا مدّتها که هنوز هم ادامه داره ما قصه داشتيم براى خنديدن و ريسه رفتن.
فقط بخاطر چند ساعت کار نه چندان دلچسب در يک ساندويچ فروشى، ما کلى بزرگ شديم و خنديديم و با هم رفيقتر…
زندگى خيلى باحاله، حتى وقتى درست حاليمون نيست چقدر باحاله!